ما و لباس محلی...
پسری تو مسافرت شمالمون رفتیم ماسوله و اونجا مامان مهسا هوس کرد که لباس محلی بپوشه و با شما و بابا مجید عکس بگیره. عکس محلی گرفتیم و قجری....البته شما از صبح نخوابیده بودی و به شدت خوابت می اومد. شاید هم خوب بود چون از خواب زیاد اروم شده بودی و حرف گوش کن....یه شمشیر چوبی هم خریده بودی که با کلی خواهش و التماس رضایت دادی بیخیال حضورش تو عکسها بشی ....عکسهامون از نظر من خنده دار شدند و باحال. در هر صورت خاطره میمونند. گرچه به نظر بابا مجید بسیار کار کثیفی بود پوشیدن اون لباسها . این شما و لباس محلیتون و چرتکه دستت که عاشقش شدی اون نصفه نیمه هم منم پسری بلا یعنی من دارم با آقتابه و لگن دست تو رو میشورم...چه حرفا ...
نویسنده :
مهسا
14:18